لاپه ره کان

۱۳۸۹ اسفند ۱۱, چهارشنبه

سکوت کنیم بدتر می شود

متن گزارش جرس

اخبار زندانیان سیاسی تحت تاثیر خبر بازداشت میرحسین موسوی، مهدی کروبی
و همسرانشان قرار گرفته؛تاجایی که خانواده های زندانیان و حتی جان
باختگان یک سال گذشته ترجیح می دهند در مورد بازداشت رهبران جنبش سبز سخن
بگویند و با این تاکید که آنان را تنها نخواهند گذاشت.
در تماس با خانواده های تعدادی از زندانیان سیاسی، آخرین وضعیت آنها را
جویا شدیم، اما خانواده های این زندانیان سیاسی به روز گفتند: به میرحسین
موسوی و مهدی کروبی بپردازید؛ از آنها بنویسید که به زندانیان سیاسی
پیوستند.
همسر یکی از فعالان سیاسی زندانی به روزمی گوید: من چگونه از وضعیت همسرم
بگویم؟ نگران او هستم اما حداقل او زندان است و میدانم کجاست اما از شیخ
خبری نیست، مهندس کجاست؟ روزهای سرنوشت است لطفا اطلاع رسانی کنید، از
مردم بخواهید همراهی کنند و رهبران جنبش سبز را تنها نگذارند.
او می افزاید: روزنامه ای نیست، صدا و سیما در اختیار آقایان است، تنها
سایت ها مانده. باور کنید خیلی از مردم هنوز نمیدانند میرحسین و شیخ
بازداشت شده اند. بنویسید. هر طور شده اطلاع رسانی کنید تا همه بدانند و
همراهی کنند.
به او می گویم درباره مهندس و شیخ اطلاع رسانی میکنیم اما شما هم از
وضعیت همسرتان بگویید. پاسخ میدهد: یارای گفتنم نیست؛ همیشه گفته ام، باز
هم خواهم گفت اما الان از کسانی بنویسید که این مدت با ما و در کنار ما
بودند، به خانه هایمان آمدند و قوت قلب دادند و اکنون خود در زندانند.
مادر یک فعال دانشجویی زندانی نیز می گوید: هم آقای کروبی و هم آقای
موسوی ما را تنها نگذاشتند. پسرم بیش از یکسال است که زندان است؛ آنها می
آمدندو دلگرمی می دادند. خانم رهنورد آمد پای دردهایمان نشست و از
ایستادگی گفت؛ از اینکه به پسر من افتخار میکند و.... حال من چگونه از
پسرم بگویم وقتی شرمنده دختران و پسران این بزرگواران هستم که حتی برای
ابراز همدردی هم توان رفتنم به خانه هایشان نیست.
همسر یک روزنامه نگار زندانی نیز به روز می گوید: همسرم همچنان در همان
شرایط است؛ به دختران آقای موسوی زنگ بزنید، به پسران آقای کروبی زنگ
بزنید، حال آنها را جویا شوید. اکنون تنها امید ما به شما است که هر طور
که می توانید اطلاع رسانی کنید. اینجا خفقان است. اینجا خیلی ها بی
خبرند.
همزمان خواهر یکی از جانباختگان اعتراضات سال گذشته در تماس با روز از
وضعیت میرحسین موسوی و مهدی کروبی می پرسد و می گوید: این خبرهای بازداشت
و انتقال به حشمتیه تا چه اندازه صحت دارد؟
به او می گوییم وب سایت کلمه و وب سایت سحام نیوز این خبرها را منتشر
کرده اند و هیچ مقام رسمی واکنشی نشان نداده است. در میان گریه می گوید:
بااین امید تماس گرفتم که بگویید خبر دروغ است و صحت ندارد... لطفا آدرس
خانواده هایشان را به ما بدهید، آدرس دختران آقای موسوی و خانم رهنورد
را، آدرس فرزندان آقای کروبی را بدهید باید به دیدنشان برویم؛ باید به
آنها بگوییم که در کنارشان هستیم.
خواهر جانباخته اعتراضات مردمی سال گذشته می افزاید: برادرمن معترض بود؛
او خونش را برای آزادی سرزمینش داد، یک عمر داغ در دل ماست اما نخواهیم
گذاشت خونش هدر برود. باور کنید این مدت همیشه مادرم که هم پیر است و هم
مریض، مدام التماس میکرد «جایی نروید حرفی نزنید چون من طاقت دردی دیگر
را ندارم» اما اکنون از من آدرس خانواده های آقای موسوی و آقای کروبی را
میخواهد. ما یادمان نمی رود در اوج فشارها و دردها آنها آمدند و گفتند که
نمی گذارند خون فرزندان ما هدر برود؛ گفتند حرمت خون فرزندان ما را دارند
و...
او می گوید: خسته شده ایم از این همه فشار و تهدید، سر خاک عزیزانمان نمی
توانیم برویم، وقتی می رویم پر از مامور است و مدام تذکر میدهند که سریع
اینجا را ترک کنید و... شکایت هایمان را مسکوت گذاشته اند و.... هر روز
هم عزیزی دیگر را می کشند و زندان می برند. شما نمیدانید روز 25 بهمن من
چه کشیدم و چه صحنه هایی دیدم؛ انگار که برادرم را صدبار دیگر کشتند.
او سپس توضیح میدهد که روز 25 بهمن هنگامی که از سر کار برمی گشته در
متروی آزادی، سمت تیمور و شادمان«از توی مترو بیرون آمدم. اینقدر مامور
در خیابان بود که قابل تصور نیست. بیشتر ساختمان های اداری تعطیل بودند و
چراغ هایشان خاموش بود. دلم میخواست می توانستم از هجوم این همه مامور
فیلم بگیرم اما نمی شد. رفتم بالای پل هوایی که به سمت دیگرخیابان بروم.
روی پل جوانی را دیدم که افتاده، زن و مردی سعی داشتند به او کمک کنند.
ناله میکرد و تنها می گفت :وای وای همه را زدند وای وای همه را بردند.
برادرم در ذهنم زنده شد؛ انگار برادرم بود که افتاده بود و ناله میکرد.
جلو رفتم. کمک کردیم بلندش کردیم. کمرش راست نمی شد. نمیدانم چه اتفاقی
برایش افتاده بود تا آمدیم از پله های پل عابر او را پایین بیاوریم، یک
لباس شخصی که کاپشن مشکی پوشیده بود و ماسکی بر صورت داشت پایین پله ها
دستش را به حالت بدی بلند کرد و گفت :آهان گرفتیمت. سریع به آن جوان
دستبند زد. تا گفتم این حالش خوب نیست گفت تو برو کنار. گفتم شما که می
بینید چه به روزش آمده؛ این کمرش راست نمی شود. اما مرا کنار زد و چند
لباس شخصی دیگر آمدند و او را بردند و من ماندم و زن و مردی که قصد
داشتیم به او کمک کنیم.
خواهر جانباخته اعتراضات مردمی سال گذشته می افزاید: کاش این جوان زنده
بیرون بیاید؛ له شده بود کاش شماره ای از او می گرفتم کاش اسمش را می
پرسیدم در آن وضعیت اصلا حواسم نبود. نباید می گذاشتم او را با آن وضعیت
می بردند اما کاری هم از من ساخته نبود. از آن روز مدام به خودم می پیچم
من عذاب کشیده ام داغ دیده ام و این صحنه ها و این اتفاقات خیلی روی ما
تاثیر دارد. باید به این اتفاقات پایان داد. باید به داد جوانان و دختران
و پسران کشورمان برسیم و.... ما را تهدید می کنند که به اعضای دیگر
خانوادهدهآُیب واهند زد اگر سک نکنیم اما دیگر بس است باور کنید از تهدید
و فشار خسته ایم. حال هم که آقای موسوی و آقای کروبی و همسرانشان را
گرفته اند. اگر باز سکوت کنیم وضعیت بدتر از این هم خواهد شد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

توجه:فقط اعضای این وبلاگ می‌توانند نظر خود را ارسال کنند.